دانشمند کوچک

گرگ و بره

گرگ داشت می رفت از دو ستش پرسید تو  بره را ندیده ای؟دوستش گفت :نه ,شاید توی مزرعه باشد .گرگ باورکردو رفت  توی مزرعه, بره را دید. کشاورز خوابیده بود . گرگ از نرده پرید ,دوید تا بره را بخورد ,بره جیغ زد و گفت: کمک ,کمک یکی کمکم کنه ,بعد کلاغ که داشت پرواز میکرد گرگ را دید که دارد دنبال بره می دود. رفت همه را خبر کند ,به میمون گفت ,به غاز گفت به همه گفت , همه داد و فریاد زدند تا کشاورز از خواب پرید از در بیرون آمد ودید که گرگ دوباره آمده است ,چوبش را برداشت و بره را از دست گرگ بدجنس و ناقلا نجات داد . سروش    جمعه ١٣/١١/١٣٩١ ...
13 بهمن 1391
1