دانشمند کوچک

گرگ و بره

1391/11/13 16:31
نویسنده : سروش
143 بازدید
اشتراک گذاری

گرگ داشت می رفت از دو ستش پرسید تو  بره را ندیده ای؟دوستش گفت :نه ,شاید توی مزرعه باشد .گرگ باورکردو رفت  توی مزرعه, بره را دید. کشاورز خوابیده بود . گرگ از نرده پرید ,دوید تا بره را بخورد ,بره جیغ زد و گفت: کمک ,کمک یکی کمکم کنه ,بعد کلاغ که داشت پرواز میکرد گرگ را دید که دارد دنبال بره می دود. رفت همه را خبر کند ,به میمون گفت ,به غاز گفت به همه گفت , همه داد و فریاد زدند تا کشاورز از خواب پرید از در بیرون آمد ودید که گرگ دوباره آمده است ,چوبش را برداشت و بره را از دست گرگ بدجنس و ناقلا نجات داد .

سروش    جمعه ١٣/١١/١٣٩١

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

سیما
18 بهمن 91 14:54
چقد تو عشق منی جیگر...! بازم برامون قصه بگو....
سیما
18 بهمن 91 14:56
چرا نقاشیهای خوشکلتو نمیذاری خاله جونی
ایمان
27 بهمن 91 10:18
عجب بره زرنگی